من یک او ندارم...

او تنها دروغی بود که در رویاهاهم گم شد...!مگر می شود زندگی مرا بهم ریخته آفریده باشد .خدای دانه های انار.....

من یک او ندارم...

او تنها دروغی بود که در رویاهاهم گم شد...!مگر می شود زندگی مرا بهم ریخته آفریده باشد .خدای دانه های انار.....

من یک او ندارم...

چایت را بنوش ،!نگران فردا مباش از گندمزار من وتو مشتی کاه می ماند برای یادها-و بادها.....

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳ شهریور ۹۶، ۲۱:۰۲ - قالب رضا
    :(
نویسندگان

پسرکی کنار دریا

يكشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۶، ۰۹:۴۳ ق.ظ


میخواهم بهت بگویم ...با

من باش،،،قطعا میتوانی !قطعا

...بامنبودن فقط با توتکمیل ما می شود نمیدانم چرا بین این همه آدم تو ...

چرا من و تو...

هنوز در وجود من تکه های از احساس وعاطفه های تو باقی مانده هست!

من هیچ و پوچم ...تو چی ؟!آری تو بهترین خواهی بود ....

من نمیدانم چرا تنها تورا دوست دارم ...

فقط باش...

باش ...

باش...

من ،تو،ما چه خوب میشود ...فقط یک تو بگویی من هستم ...

بقیه پوچ میشوند...

مگر نمی شود !؟ 

حیف جوانی نیست ؟؟؟آیا...

که با آرزوها وتمناهای رنگین ،به مقصدی نرسد....