من یک او ندارم...

او تنها دروغی بود که در رویاهاهم گم شد...!مگر می شود زندگی مرا بهم ریخته آفریده باشد .خدای دانه های انار.....

من یک او ندارم...

او تنها دروغی بود که در رویاهاهم گم شد...!مگر می شود زندگی مرا بهم ریخته آفریده باشد .خدای دانه های انار.....

من یک او ندارم...

چایت را بنوش ،!نگران فردا مباش از گندمزار من وتو مشتی کاه می ماند برای یادها-و بادها.....

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۳ شهریور ۹۶، ۲۱:۰۲ - قالب رضا
    :(
نویسندگان

۱ مطلب با موضوع «داستان های کوتاه» ثبت شده است

پیرشدن در ایام جوانی.....!

سه شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۱۸ ق.ظ

پیر شدن ربطی به شناسنامه ندارد 

-همین که دیگر میل خرید یک جوراب سپید را نداشته باشی 

-همین که صدای زنگ تلفن و یا شنیدن یک ترانه دلت را نلرزاند 

-همین که فکر سفر برایت کابوس باشد 

-همین که مهمانی دادن و مهمانی رفتن برایت عذاب اور باشد

-همین که در دیروز زندگی کنی و از آینده بترسی و زمان حال را نبینی 

  • انیق جمالزاده