غریبه ای در کنج غربت
تقدیم به دوست عزیزم ...
.
نمیدانم دست کدامین واژه ها را بگیرم تا برایت بنویسم ،!باور کن خیلی سخت تر از سخت هست !باید فکورانه بنگرم!آری در کنج حافظه ام چند واژه احساس غربت می کنند ،گویا غریبه اند مانند تو
ولی باید نوشت برای تو و تو چرا که میخواهم بدانی ،وقتی بازگشتی بدانی به یادت بودم !
میدانم، میدانی میگذرد ! ولی هر گذشتنی به آسانی نمیگذرد! تو رفته ای تا بگذرد ،دوری از خانواده ، رفیق، روستا نمیدانم چ میشود ! و تو غریبه ای ولی تو در کنج غربت خدایی داری که با یاد او ثانیه ها، دقیقه ها و... با آرامش خاصی سپری خواهند شد !
راستی دلم برات تنگ می شود از اینکه نیستی ، قطعا چندی بعدی میایی با کلی خاطره !
آینده ی درخشان خواهی داشت اگر او بخواهد ! اما تقدیر بی تقصیر نخواهد بود
باور کن نمیتوانم از ذهن آشفته ام بیشتر بنویسم ،!میدانم هر چه نوشته ام چند خط ناقابل برای کسی قابلیت فراتر از این را داراست !
" به امید دیدار "